من سه پست وبلاگ مختلف در سه موضوع مختلف در سه هفته متفاوت آغاز کردم. برای هر کدام 200 کلمه نوشتم، دوباره خواندم و لپتاپم را بستم. من به موضوعاتی که به ذهنم میرسد علاقهمندم، اما به دلیلی نمیتوانم آن را به محصول نهایی برسانم، صادقانه بگویم، نمیتوانم به نیمه راه برسم بدون اینکه با نوعی مانع مواجه شوم.
وقتی به کلمه 200ام در وبلاگ شماره چهار رسیدم، بالاخره به ذهنم خطور کرد: فقط ادامه بده. محصول نهایی ممکن است بد باشد، ممکن است صیقلی نباشد، ممکن است بیشتر از 20 بازدید نداشته باشد، اما هرگز نخواهم دانست مگر اینکه فقط نوشتن را ادامه دهم.
این زمان به طرز عجیبی مناسبی است تا به چند سال گذشتهام فکر کنم در حالی که جهان از ماهی به ماه دیگر تغییر میکند، بنابراین بیایید از 2013 شروع کنیم. توجه: قول میدهم که این داستان نقطهای دارد، لطفاً 3 دقیقه بعدی را برای من بگذارید تا آن را به وضوح توضیح دهم.
من در سال 2013 از دانشگاه فارغالتحصیل شدم و وارد حوزه آموزش شخصی شدم. این تجربه به من چند درس ابتدایی زندگی مانند حرفهای بودن، کنار آمدن با رؤسای بد و واقعیت اینکه هرگز نمیخواهم دوباره در فروش باشم را آموخت.
من درگیر بحران قرن بیست و پنج سالگی شدم و انتخابم برای مرحله بعدی بارگری خلاقانه بود. از من درباره هرگونه منطقی در این تصمیم نپرسید، این کار بسیار سرگرمکننده بود و با افراد جالبی ملاقات کردم. درسهایی که از این تجربه گرفتم شامل خلاقیت و پیگیری اشتیاق خود بود. همچنین، تا کنون کسی را ملاقات نکردهام که مارگاریتای بهتری درست کند، لطفاً مرا به چالش بکشید.
من خوشحال نبودم اما نمیدانستم که چه کار بعدی باید بکنم. دو نفر مهم در زندگیام به من گفتند که باید یک تصمیم سخت بگیرم تا "یک شغل واقعی بگیرم." به نظر میرسد که پول انعام از یک بار در یک شهر کوچک، راه خوبی برای ساختن موفقیت بلندمدت نیست.
من از یک دوست موفق خواستم تا برای ناهار با او ملاقات کنم و درباره مراحل لازم برای پیشرفت از او مشورت بگیرم و یک چیزی روشن شد و همه چیز منطقی شد، فقط باید شروع کنم و ادامه بدهم.
کمتر از یک ماه بعد، من به عنوان یک دستیار بازاریابی تازهکار در یک شرکت SaaS استارتاپ مشغول به کار شدم. کار برایم کمارزش به نظر میرسید، انگار از نظر فکری و مهارتی از آنچه که به من گفته شد فراتر بودم. اما سرم را پایین نگه داشتم و فقط ادامه دادم. نصیحت پدرم که وقتی جوانتر بودم گفته بود مرتباً در ذهنم طنینانداز میشد: "20 سال در حرفهات کار کن و موفق خواهی شد."
در سالگرد یک سالگیام ترفیع گرفتم، افزایش حقوقی دریافت کردم و گزینههای سهام به من داده شد. این برایم یک نقطه عطف به حساب میآمد، در حالی که در واقع فقط شروع کرده بودم. آن آخر هفته را جشن گرفتم، سپس صبح روز دوشنبه دوباره به کار ادامه دادم.
پایان خوش چندان خوش نبود، زیرا کمتر از یک سال بعد، شرکت با یک دور اخراج کارکنان مواجه شد و من اخراج شدم. به عنوان یک یادگیرنده سریع، بینیام به درسهای زندگیام گفتم: به صورت حرفهای برخورد کن، خوشحال باش که نیازی به کار برای یک رئیس ناکافی ندارم، یک یا چهار مارگاریتا بنوش و فقط ادامه بده.
من به ReCharge به عنوان یک دستیار بازاریابی تازهکار (دوباره) پیوستم، ظاهراً دو سال تجربهام در استارتاپها برای یک نقش مدیرید کافی نبود. کار جالب، چالشبرانگیز، هیجانانگیز و چیزی بود که واقعاً میخواستم در آن غرق شوم. میدانستم که در مسیر خوبی هستم که به من کمک کرد زمان بیشتری را در شرکت سرمایهگذاری کنم. جلوتر برویم، اکنون من مدیر یک تیم چهار نفره هستم که مسئول تمام محتوای نمایان شدهای هستیم که تولید میکنیم.
شما تا اینجا را خواندهاید؟ من تحت تأثیر قرار گرفتم! امیدوارم درس بسیار واضح باشد تا به حال، اما اگر چیزی را از دست دادهاید…
فقط ادامه بده.
این تبدیل به یک فلسفه شخصی برای من شده است. در زمانهای سخت، در زمانهای خوب، در زمانهای دشوار، زمانی که اوضاع طبق برنامه پیش نمیرود… فقط ادامه بده. و این برای همه کارها صدق میکند:
آغاز یک شغل جدید؟ سر پایین، پیش برو، یاد بگیر و بهتر شو.
قرنطینه COVID؟ از نظر ذهنی مثبت بمان، به روز بعد برو.
یک پت 5 فوتی را برای پار از دست دادهاید؟ یک نفس بکشید و به حفره بعدی بروید.
آغاز یک پروژه جدید؟ بهصورت قوی آغاز کن و به حرکت ادامه بده.
این آخر هفته بیش از حد آبجو نوشیدهاید؟ امروز سالم بخورید و به Fitness برگردید.
با دوستی مشاجره میکنید؟ یک قدم به عقب بردارید و اشتباهات خود را بپذیرید، سپس آشتی کنید.
نمیتوانید یک پست وبلاگ بنویسید؟ یک ایده پیدا کنید، شروع به نوشتن کنید و فقط ادامه بدهید.
هر سخنران انگیزشی را که میخواهید در نظر بگیرید، آنها همه یک چیز را خواهند گفت. من ادعای گاریاوی یا [نام تأثیرگذار را اینجا بگذارید] را ندارم، بنابراین شما را با یکی از نقل قولهای بزرگ ویل اسمیت ترک میکنم: “هر چیزی که میخواهید در طرف دیگر ترس قرار دارد.”
هر چیزی که مانع شما از انجام آن کار است، برنامهتان را پیدا کنید و فقط ادامه بدهید. به خاطر آن بهتر خواهید بود.
_________
چیس آلدرتون مدیر بازاریابی رشد در ReCharge Payments است. او به روانشناسی پشت تصمیمگیریهای مردم علاقهمند است که بر استراتژی بازاریابی او تأثیر میگذارد. خارج از کار، او را در باشگاه یا در حال حمایت از بوسطن سلتیکس یا ایجاد کلاسی جدید خواهید یافت.
0 comments