arrow-right cart chevron-down chevron-left chevron-right chevron-up close menu minus play plus search share user email pinterest facebook instagram snapchat tumblr twitter vimeo youtube subscribe dogecoin dwolla forbrugsforeningen litecoin amazon_payments american_express bitcoin cirrus discover fancy interac jcb master paypal stripe visa diners_club dankort maestro trash

Shopping Cart


تجربه عجیب‌ترین اخراج ever...

The weirdest layoff experience ever...

by john roman

4 years ago


تابستان ۲۰۱۵ بود، تقریباً دقیقاً ۵ سال پیش از امروز (اگر به نقطه زمانی نیاز دارید، می‌توانید از این آهنگ‌ها استفاده کنید). تقریباً یک سال از شروع کار جدیدم گذشته بود (که همچنین ۷ ماه در استارتاپی به نام BattlBox بودم). اجازه دهید کمی منحرف شوم و کمی اطلاعات پس‌زمینه در مورد اینکه چرا در نقش فعالیتم بودم، بدهم.


برای ۵ سال و نیم گذشته، در شرکتی به نام Cbeyond بودم. من در آنجا خیلی موفق بودم. شرکت به اندازه کافی پیشرو در فناوری نبود و در نهایت توسط شرکتی خریداری شد که حتی کمتر پیشرو بود. فرهنگ به سرعت تغییر کرد، اندازه سازمان فروش به آرامی کوچک‌تر شد و رشد شغلی تقریباً غیرممکن شده بود. این عوامل به علاوه ده‌ها مورد دیگر باعث شد که من بخواهم شغف خود را تغییر دهم.


به BullsEye وارد شدم. این شرکت در آن زمان بیش از ۱۵ سال سابقه داشت اما فقط فروش غیرمستقیم انجام می‌داد. آن‌ها هرگز موفق به ایجاد یک نیروی فروش مستقیم نشده بودند. آن‌ها درآمدهایی در حدود ارقام نه‌رقمی داشتند و سرمایه‌گذاران فرضی آماده بودند تا از ساخت سازمان فروش مستقیم اطمینان حاصل کنند. آن‌ها قرار بود از برنامه Cbeyond برای ایجاد و رشد یک سازمان فروش استفاده کنند و آن را کپی کنند. حتی بهتر، مدیریت فروش عمدتاً از مدیران فروش سابق Cbeyond بودند. آن‌ها یک برنامه جاه‌طلبانه برای افتتاح در دو دوجین بازار (شهر) در چند سال آینده داشتند. هرچند هرگز این را واقع‌بینانه نمی‌دانستم، می‌دانستم حتی اگر آن‌ها نتوانند و نیمی از آن را انجام دهند، من در موقعیت بسیار خوبی قرار خواهم گرفت. من به طور داخلی با همین بازارهایی که قبلاً در Cbeyond با آن‌ها رقابت کرده بودم، رقابت می‌کردم و همچنین با همان رهبران فروش. همان رهبران فروش و بازارهایی که من دائماً در آن‌ها برتری داشتم. با رشد سریع سازمان فروش مستقیم، فرصت‌های بزرگ رشد شغلی وجود داشت و اگر بتوانم همان نتایجی که قبلاً داشتم را ارائه دهم، در موقعیت بسیار خوبی قرار می‌گرفتم. ثبت نام کنید. من.!


نقطه روشن از زمان من در BullsEye، رئیس من بود. جک دالی قطعاً بهترین رئیس من بود. علاوه بر اینکه کار کردن با او بسیار خوب بود؛ او یک مشاور و بعدها یک دوست بود. من هنوز با جک به طور منظم صحبت می‌کنم.


BullsEye سه ماه قبل یک دفتر در دالاس و یک ماه قبل از افتتاح آتلانتا، یک دفتر در هوستون را افتتاح کرده بود. جک در حال حاضر در حال پیدا کردن رهبری برای شارلوت بود وقتی من آتلانتا را افتتاح کردم. هدف من برای آتلانتا داشتن ۲ یا ۳ تیم فروش با ۸-۱۰ حرفه‌ای فروش در هر تیم بود. حدود یک ماه پس از افتتاح آتلانتا، به جک گفته شد که با شارلوت کند پیش برود. این اولین نشانه خطر بود. دالاس درحال حاضر موفقیت زیادی داشت و هوستون نیز در حال پیشرفت بود، دلیل واقعی برای کند شدن وجود نداشت. کند کردن بازارهای جدید هدف اصلی من که پیشرفت شغلی بود را حذف کرد.


چند ماه بعد، چالش‌های بزرگ وجود داشت. من مجبور بودم هر حرفه‌آموز فروش که استخدام کرده بودم را تأیید کنم و این یک فرآیند طولانی و ناکارآمد بود. وقتی به تعداد ۸ نفر رسیدم، به من گفتند که باید کند شوم. دوباره، این در تضاد با برنامه رشد بود که به من قول داده شده بود.


دالاس ادامه به فروش عالی کرد و هوستون همیشه متوسط بود. در نهایت، وقتی آتلانتا در حال پیشرفت بود، ما همواره با دالاس رقابت می‌کردیم و در نهایت به وجه تمایل می‌رسیدیم و همیشه تسلط می‌داشتیم. این پیش‌بینی شده بود. می‌دانستم این نتیجه خواهد بود. به همین دلیل به این شغل آمدم. مشکل این بود که هنوز فقط ۳ بازار باز شده بودند و من یک تیم واحد را مدیریت می‌کردم. این چیزی نبود که من برای آن ثبت نام کرده بودم. انحراف تمام شد، دوباره به تابستان ۲۰۱۵ برگردیم...


هر سه ماه، رهبری فروش به دیترویت پرواز می‌کرد و ارائه‌ای در مورد فروش‌های قبلی و پیش‌بینی‌ها می‌داد. این به ما زمان حضوری با تمام کارمندان مقر مرکزی که به طور منظم با آن‌ها تعامل داشتیم می‌داد، زمان تعامل با رهبران بازار را ارائه می‌کرد و لذت‌بخش بود. من آن روز به دفتر رفته بودم زیرا عصر دیر پرواز داشتم. اطمینان حاصل کردم که تیم من برای موفقیت در حین غیابم مجهز است و ارائه‌ام را به جک نشان دادم. جک نیز به دیترویت پرواز می‌کرد و پروازش کمی زودتر از من بود. اینجا جایی است که داستان شروع به عجیب شدن می‌کند.


پس از چک‌این در هتل و رفتن به اتاقم، به تلفن همراه جک زنگ زدم تا ببینم کجاست. بلافاصله به صندوق صوتی رفت. من تلفن هتل را برداشتم و خواستم به اتاق جک وصل شوم. جک در واقع چک‌این نکرده بود و اتاقش لغو شده بود. من چندین بار در طی چند ساعت بعد به تلفن همراهش زنگ زدم و هر بار به صندوق صوتی می‌رفت. تنها چیزی که می‌توانستم فکر کنم این بود که او هنوز در هواپیماست که این منطقی نبود. به وضوح به یاد دارم که در حالی که روی تخت در اتاق هتل نشسته بودم، با همسرم صحبت می‌کردم. زنجیره‌ای از وقایع را به خاطر می‌آوردم و ما هر دو موافقت کردیم که چیزی مشکوک است.


تلفن من حدود ساعت ۱۱ شب زنگ زد، این جک بود. او نباید به من زنگ می‌زد و چیزی به من می‌گفت، اما او مانند جک، یک رئیس عالی بود. به زودی پس از اینکه چمدانش را برای پرواز به دیترویت چک کرد، او یک تماس دریافت کرد. تغییر برنامه. او باید به هوستون پرواز کند. او باید صبح در دفتر باشد وقتی که تیم فروش آنجا می‌رسید زیرا قرار بود همه را اخراج کند. از آنجایی که او چمدانش را چک کرده بود، او هنوز باید به دیترویت پرواز کند و سپس به هوستون برود. فردا، هیچ ارائه بازبینی سه‌ماهه‌ای وجود نداشت. قرار بود دو همکار من، مدیران دالاس و هوستون را اخراج کنند. آن‌ها واقعاً ما را به دیترویت پرواز دادند تا ما را اخراج کنند (خب، نه من، اما بقیه). آن شب خواب راحتی نداشتم.


صبح، من با مدیران دالاس و هوستون یک اوبر را به اشتراک گذاشتم. در حالی که از جک بسیار سپاسگزار بودم که به من سرنخ داد، نگه‌داشتن این موضوع برای خودم و رفتار کردن به‌گونه‌ای که همه‌چیز عادی است، لذت‌بخش نبود. ما کمی قبل از ساعت ۸ به دفتر سافیلد، میشیگان رسیدیم که ارائه‌های ما برای ساعت ۱۱ برنامه‌ریزی شده بود. همه ما برای روز در یک اتاق کنفرانس قرار گرفتیم. رئیس جک به سرعت آمد و از من خواست که آیا می‌تواند در دفترش با من صحبت کند. او سپس توضیح داد که چه اتفاقی در حال وقوع است و می‌خواهد مطمئن شود که من و تیمم کاملاً خوب هستیم. هوستون قرار بود بسته شود و دالاس به جک گزارش خواهد داد. به یاد دارم به وضوح نشان دادم که از این وضعیت راضی نیستم. این باعث شد که پیشرفت شغلی تقریباً غیرممکن شود بعد از اینکه قبلاً به نقطه‌ای از قابل‌قبولیت هم آسیب دیده بود. یکی از خاطرات واضح من از این روز این بود که بعد از اینکه با رئیس جک صحبت کردم، بیرون رفتم و به جک زنگ زدم. من به او اطلاع دادم که به رئیس او اطلاع داده‌ام که از این موضوع اصلاً راضی نیستم و ناراحتی‌ام را از همه‌چیز بیان کرده‌ام.


دو ساعت بعد، وضعیت وحشتناک بود. من در یک اتاق کنفرانس با دو نفر بودم که در حال کار بر روی ارائه‌ای بودند که قرار نبود اتفاق بیفتد. مدیر هوستون یک پیامک از یکی از فروشنده‌هایش دریافت کرد که جک در هوستون بود. آن‌ها به سرعت در حال فهمیدن این بودند که چیزی در حال وقوع است. در نهایت، حدود ساعت ۱۰:۵۵ صبح، آن‌ها یک ایمیل دعوت‌نامه تقویم برای یک جلسه در ساعت ۱۱ صبح با منابع انسانی در یک اتاق کنفرانس نزدیک دریافت کردند. این شرکت واقعاً دو رهبر فروش با تجربه را به بهانه یک بازبینی سه‌ماهه برای اخراج آن‌ها به پرواز درمی‌آورد. ذهنتان منفجر شده است.


شش ماه بعد از BullsEye لذت‌بخش نبود. به محض بازگشت به آتلانتا، من ایمیلی به رئیس جک و مدیرعامل‌مان نوشتم که دقیقاً آنچه را که برای ماندن نیاز داشتم، مطرح کردم. من مهلتی تا پایان سال برای آنها تعیین کردم. به آن ایمیل هیچ پاسخی داده نشد. یک ماه بعد دوباره پیگیری کردم و به آن ایمیل هم پاسخی داده نشد.


در روز اول بازگشت به دفتر در سال ۲۰۱۶، من استعفای ۴‌هفته‌ای را ارائه دادم. می‌خواستم اطمینان پیدا کنم که آتلانتا پس از رفتنم همچنان در موقعیت موفقیت قرار دارد و برنامه‌ای برای اطمینان از این امر تدوین کردم. شرکت به من اطمینان داد که آن‌ها همچنان در آتلانتا مانند زمانی که من آنجا بودم عمل خواهند کرد. من حدود یک هفته و نیم دیگر باقی ماندم. در یک جمعه (روز واقعی آخرم)، با جک در اتاق و رئیسش در حالت اسپیکر، به تیمم اطلاع دادم که دارم می‌روم. پس از صحبت من، جک صحبت کرد و سپس رئیس جک. همه ما همان پیام را منتقل کردیم، که آتلانتا به عملکرد خود ادامه خواهد داد و فرصتی برای رهبری آینده وجود دارد. این برنامه‌ای بود که شرکت به آن توافق داشت. من آن جمعه واقعاً به این اعتقاد داشتم که این برنامه است. چهارشنبه بعد، آن‌ها همه را اخراج کردند و دفتر را کاملاً تعطیل کردند.

0 comments


Leave a comment